زهراسادات مهدویزهراسادات مهدوی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

خاطرات من و زهرا

سفر به سرزمین وحی

روز چهارشنبه بعد از اونکه صبحانه خوردیم و همه هم کاروانیها اماده شدن به سوی مسجدالنبی حرکت کردیم و چون راه زیاد نبود پیاده رفتیم ولی زهرا سادات زیاد حالش خوب نبود و کل نماز ظهر رو خواب بود و چون شب قبل موقعی که به هتل رسیدیم کولر های هتل روشن بودن سرما خورده بود نهار رو که خوردیم عصر به زهرا سادات رو به هتل دارالرحمه بردیم و اونجا که دکتر ایرانی داشت و به زهرا سادات دارو داد و دوباره با بابایی و مامانی برای نماز مغرب و عشا به مسجدالنبی رفتیم
11 فروردين 1393

سفر به سرزمین وحی

صبح روز سه شنبه زهرا سادات دیگه مهد نرفت و بردیمش خونه مامانی و من هم رفتم مدرسه و ظهر همگی خونه مامانی جمع شده بودیم و همگی با ما خداحافظی کردن و ما رفتیم فرودگاه البته بابای زهرا سادات چون دانشگاه بود خیلی دیر به فرودگاه رسید اونجا خاله بتول مقدمات کار ما رو انجام داد و ما رفتیم به سالن ترانزیت و بعد یک ساعتی معطلی نماز مغرب و عشا رو خوندیم و سوار اتوبوس های فرودگاه شدیم و به طرف هواپیما حرکت کردیم و بعد سوار هواپیما شدیم و خلبان هواپیما هم از آشناهای بابایی بود و کلی به ما خوش گذشت و زهرا سادات هم یه دوست خوب به اسم سحر داشت که کلی با هم بازی کردن و با مهماندارهای هواپیما دوست شده بودن و از اونجایی که جشن تولد یکی از مهماندارهای هواپیما ب...
11 فروردين 1393